Friday, August 28, 2009

یک خوابگردی با سس اضافه

بعد از مدتها که یک خوابگردی درست و حسابی کردم،کلی از خودم خجالت کشیدم . اخه! هرچه این قلم را روی کاغذ اینور وآنور کردم، چیزی که بنویسم ،به ذهنم نیومد..جالبی این قضیه هم این است که موقع خواب کلی مطلب برای نوشتن یادم میآید، ولی تا شروع به خوابگردی می کنم،همه آنها یادم می رود. حالا می گویید چه ایکنیم؟

Thursday, August 27, 2009

شرح یک احوال

اقا!باورکنید من بارها خدمت دوست و دشمن ،اشنا وغریب عرض کردم ،که مدتی است،دچار خوابگردی شدم.مفصلا هم توضیح می دادم که این خوابگردی چه جوریست. اما اوایل هیچکس باور نمی کرد.سوال پشت سوال که:
از کی اینجوری شدی؟ای بابا!مگر میشه؟این جفنگیات چیه که میگی؟هان؟دست بردار.کوتاه بیا!چه جوری بیدار میشی ؟کجا میری؟خودت می فهمی که داری راه میری؟چه کارایی میکنی؟

من بیچاره نمی تونستم که بگم،باباجان من موقع خوابگردی که راه نمیرفتم،بلکه برعکس می نشستم و قلم و کاغذ به دست می گرفتم و می نوشتم .اما وقتی هنوز خوابگردی را ثابت نکرده
بودم،این یکی را باید چه رقمی می گفتم
.
به دکتر هم گفتم که مدتی است دچار خوابگردی شدم ،وقتی پرسید چند وقته شروع شده ،لحظه ای مکث کردم و محکم گفتم: دو ماه ونیم!(البته در آن تاریخ). دکترگفت : ازکی اینجوری شدی؟من یاد آنروز افتادم و گفتم :صبح شنبه بود. روز قبلش ......چی بگم؟

جمعه ای بود سبز و شنبه ای تلخ وسیاه
.......
هرچه بود ، گفتم و دکتر گوش کرد و سکوت کرد و هیچ نگفت ، ومن همان خوابگردی که بودم
،ماندم.

اشنا وغریب هم،کم کم باور کرد.اما نوشتن در خوابگردی راهنوز باور نکرده است.
"اما من یک خوابگردم که در خواب مینویسم:

"خواب نوشته های یک خوابگرد"