Saturday, November 21, 2009

نخبه كِشي

چند وقتي بود كه مي خواستم اين كتاب جامعه شناسي نخبه كُشي را بخوانم ، پيش نمي آمد . دو سه هفته پيش هم از طرف يكي ازدوستان پيشنهاد خواندن اين كتاب شد. اما هر چه با خودم فكر كردم ديدم من يا به قولي ما نه اهل نخبه كُشي خواندن هستيم و نه نخبه ها را كُشي مي كنيم . ديدم ما بيشتر نخبه كِشي مي كنيم تا نخبه كُشي . يعني يك جور ناجوري اين نخبه را مي كِشيم . به قولي يا روي زمين مي كِشيم يا به چهار ميخ مي كِشيم . يا ريش و كِش (قيچي بود كه ! ) را مي دهيم دست اونور آبي ها كه خودشان از آن طرف بكِشند ، يا يمين و يسارشان را خودمان با يكي دو نفر قلچماق از دو طرف مي كِشيم . هي مي كِشيم ،هي ول مي كنيم ، هي مي كِشيم ، هي ول مي كنيم . سالهاي متمادي اين عمل را انجام داده ايم باز هم ادامه مي دهيم . حالا شما با اون انديشه مردم سالار و دموكراسي مدار فكر مي كنيد ،( فكر مي كنيد كه ؟ حوصله داريد كه ؟) در اين انبساط و انقباض چه به سر اين نخبه ها مي آيد ؟ جواب بسيار ساده است و يك گزينه هم بيشتر ندارد. بعد از آن سالهاي متمادي نخبه هاي محترم ُكلهم پاره مي شوند ( بي ادب ! برو فكرتو درست كن ! ) يا به قول شيرازي ها مي پُكن . يا تبديل مي شوند به نخبه هاي نصف ونيمه! با كمرهايي باريك و پاهايي گنده و سرهاي ورم كرده. ولي خدا وكيلي در اين راستا ما خوب بلديم بكِشيم،خوب!1
و اين چنين مي شود كه نخبه كِشيدن ما هنوزادامه دارد!1