Wednesday, February 10, 2010

چو داني و پرسي ، مرض داري مي پرسي

موقع خواب كه راه مي رفتم در آن لحظه گاه شك مي كردم كه خوابم يا بيدار ، اما چه خواب ، چه بيدار آدمهايي در آن لحظه پيدا مي شدند يا صدايشان مي آمد كه حضورشان بسيار عجيبا ْ غريبا بود
از تخت كه بلند شدم هنوز گيج و منگ بودم و چشمهايم را به يك نقطه خيره كرده بودم كه آقاي خاتمي رييس جمهور سابق مملكت گل و بلبلمان ظاهر شد و گفت : " جلوي فحاشي و تخريب بايد گرفته شود " من تو همان حالت گفتم : چه جوري گرفته شود شما راضي مي شويد؟ نامه نگاري كنيم خوبه؟خواهش و التماس كنيم چي؟
پاشدم و راه افتادم ( به نظرم دوتا دستم را هم به صورت موازي روبرويم گرفته بودم ) و يك كاغذ و قلم برداشتم كه چيزي بنگارم كه صدايي كه معلوم نبود از كجا مي آيد و شبيه شهردار تهران جناب قاليباف بود گفت " چرا يك سال است كاركشور تعطيل شده است" من كه با اين حرف مثل كسي شده بودم كه كسي سيلي تو گوشم خوابانده باشد گفتم : واقعا نمي دوني يا ماهارو فيلم كردي ؟ درضمن ما كه ميدونيم ميدوني ، پس به قول آقاي ابراهيم رها : چو داني و پرسي ، مرض داري مي پرسي

Tuesday, February 9, 2010

اقا!باورکنید من بارها خدمت دوست و دشمن ،اشنا وغریب عرض کردم ،که مدتی است،دچار خوابگردی شدم.مفصلا هم توضیح می دادم که این خوابگردی چه جوریست. اما اوایل هیچکس باور نمی کرد.سوال پشت سوال که:از کی اینجوری شدی؟ای بابا!مگر میشه؟این جفنگیات چیه که میگی؟هان؟دست بردار.کوتاه بیا!چه جوری بیدار میشی ؟کجا میری؟خودت می فهمی که داری راه میری؟چه کارایی میکنی؟
من بیچاره نمی تونستم که بگم،باباجان من موقع خوابگردی که راه نمیرفتم،بلکه برعکس می نشستم و قلم و کاغذ به دست می گرفتم و می نوشتم .اما وقتی هنوز خوابگردی را ثابت نکرده بودم،این یکی را باید چه رقمی ثابت می كردم
اين مطلب قديمي را دوباره گذاشتم كه شروع كنم تو خواب نشستن و نوشتن رابراي شما هم ثبت كنم ، البته از اول هم قرار بود خواب نوشته ها را بنگارم اما شد خوابگرد ها. حالا هردو را مي نگارم . شايد هم هر دو را قاطي پاطي نوشتم ، البته احتمال آخري بيشتر از همه است . اما به اسم همان : خواب نوشته ها

Sunday, February 7, 2010

ايران دخت

روي پيشخوان كيوسك روزنامه فروشي دنبال هفته نامه ايران دخت مي گشتم كه همان موقع رسيد ، فروشنده هفته نامه ها را محكم كوبيد سرجاش و گفت : " اينم ايران لخت ! " تو دلم گفتم : " اين زمين خدا كه از قضا دختره و اسمش هم ايرانه ، سالهاست كه لخته " حالا چي شد كه لخت شد يا سر كدام گردنه اين بيچاره را لخت كردند ، اينها بماند اما مسئلهء جالب اين جاست كه ما چون كلا انسانهاي ماخوذ به حيايي هستيم باز سالهاست كه چشمانمان را بر روي اين بي ادبي ، بي لباسي ، بي حيايي ..( كلا هرچي كه با بي شروع شود ) بسته ايم كه مبادا يك موقع مرتكب گناه نشويم .1