Wednesday, February 10, 2010

چو داني و پرسي ، مرض داري مي پرسي

موقع خواب كه راه مي رفتم در آن لحظه گاه شك مي كردم كه خوابم يا بيدار ، اما چه خواب ، چه بيدار آدمهايي در آن لحظه پيدا مي شدند يا صدايشان مي آمد كه حضورشان بسيار عجيبا ْ غريبا بود
از تخت كه بلند شدم هنوز گيج و منگ بودم و چشمهايم را به يك نقطه خيره كرده بودم كه آقاي خاتمي رييس جمهور سابق مملكت گل و بلبلمان ظاهر شد و گفت : " جلوي فحاشي و تخريب بايد گرفته شود " من تو همان حالت گفتم : چه جوري گرفته شود شما راضي مي شويد؟ نامه نگاري كنيم خوبه؟خواهش و التماس كنيم چي؟
پاشدم و راه افتادم ( به نظرم دوتا دستم را هم به صورت موازي روبرويم گرفته بودم ) و يك كاغذ و قلم برداشتم كه چيزي بنگارم كه صدايي كه معلوم نبود از كجا مي آيد و شبيه شهردار تهران جناب قاليباف بود گفت " چرا يك سال است كاركشور تعطيل شده است" من كه با اين حرف مثل كسي شده بودم كه كسي سيلي تو گوشم خوابانده باشد گفتم : واقعا نمي دوني يا ماهارو فيلم كردي ؟ درضمن ما كه ميدونيم ميدوني ، پس به قول آقاي ابراهيم رها : چو داني و پرسي ، مرض داري مي پرسي

No comments:

Post a Comment