آقا ! چند روز پیش یکی از ما ( یعنی خودم ) پرسید چند سالتونه؟ ما هم گفتیم ( یعنی خودم گفتم ) : سی سال و اندی!
طرف یهویی گفت : خاک بر اون سر استکبارات جهانیت بکنن . خاک بر اون دل بی سوز و گدازت . تو هم اونور آبی شدی ، اندی کیه ؟ بدبخت ! بیچاره ! معتاد ! نجسی می خوری ؟ می ری دنبال کارای خاک تو سری ؟ چند دفعه بهت گفتم این لباس های بدن نما رو نپوش ! سبز می پوشی ؟ می ری تو خیابونا شعار میدی! می نویسی ! وبلاگ راه می اندازی! نرم راه می ری!
بعد از چند لحظه دوباره پرسید : چند سالته ؟
منم این بار با صلابت تمام و با یک حالتی که مشت محکمی باشد که به همه جای استکبارات جهانی بخورد ، گفتم : سی و سه سال و سیصد و پنجاه و پنج روز و دو ساعت و چهل و پنج دقیقه و سی و یک ثانیه
طرف یهویی گفت : خاک بر اون سر استکبارات جهانیت بکنن . خاک بر اون دل بی سوز و گدازت . تو هم اونور آبی شدی ، اندی کیه ؟ بدبخت ! بیچاره ! معتاد ! نجسی می خوری ؟ می ری دنبال کارای خاک تو سری ؟ چند دفعه بهت گفتم این لباس های بدن نما رو نپوش ! سبز می پوشی ؟ می ری تو خیابونا شعار میدی! می نویسی ! وبلاگ راه می اندازی! نرم راه می ری!
بعد از چند لحظه دوباره پرسید : چند سالته ؟
منم این بار با صلابت تمام و با یک حالتی که مشت محکمی باشد که به همه جای استکبارات جهانی بخورد ، گفتم : سی و سه سال و سیصد و پنجاه و پنج روز و دو ساعت و چهل و پنج دقیقه و سی و یک ثانیه
خوشمان آمد
ReplyDeleteدراين روز هاكه كمترچيزي لبخندبه لب مي آورد بازهم به تو كه لبخندي به لب نشاندي
ReplyDeleteبا نرم راه رفتن موافقم : رهرو ان است که اهسته و پیوسته رود
ReplyDelete